آسمان نبود که محبت میکرد
این دشت نبود که سیراب میشد
عاشقانه ها زیر باران قدم نمیزدند چون قرار جدایی عشق بود
دیروز باران میبارید
اما هیچ گاه شمع دونی های حیاط خانه با طراوت نگشتند
جوجه هایی که از تشنگی دهانشان را باز کرده بودند و
از آسمان التماس میکردند سیراب نشدند
باران میبارید اما شیرین نبود
باران میبارید اما شادی درپی نداشت
باران میبارید اما از چشمان من
بران میبارید ولی تنها گونه های مرا خیس میکرد
باران میبارید اما از شوریش تشنه تر میشدم
باران میبارید خودت هم میدانی که وقتی آسمان بخیل شده،
این چشمان من هستند که میبارند
تا خشکسالی نگیرد سبزه های میان من وتو را
ولی تو بی اعتنا به باران چشمانم آنقدر به سبزه ها گرمی میدهی و می تابی
تا خشک شوند و انقدر به آنها می وزی که آنها را ببری تا
جایی نماند که ما عاشقانه قدم بزنیم
اما باران چشمان من نفرین میکنند چشمانت را
تا همانگونه که برایت باریدند ،چشمانت برایش ببارند.
#هادی پیش بین